فلسفه در سرزمین برگ سرخ

شاید مهم ترین دلیل چندگانگی فلسفه در کانادا تاریخ و زبان این کشور باشد. عجیب نیست در کشوری که در آن هم زبان انگلیسی و هم زبان فرانسه رسمی است فلسفه در روش و آموزه ها هم فرانسوی و هم انگلیسی باشد. گو اینکه اخیرا فلسفه آمریکایی هم تاثیرات بسزایی در تحقیقات و نوشته های فلسفی دارد.

                       

در آمد

مانند بسیاری از کشورهای امروز دنیا، فلسفه در کانادا را نیز می توان چندگانه خواند. با این وجود جریان های مسلطی از جهت گیری های فلسفی، روش ها و حوزه های تخصصی را می توان در این کشور یافت. این تنوع به طور عمده پیامد تاثیر زبان، تاریخ و فرهنگ این کشور است و امروزه، به طور فزاینده ای ما شاهد تعامل میان رهیافت های گوناگون و سنت های مختلف هستیم. این مقاله در نظر دارد وضعیت فلسفه در کانادا را در ارتباط با وضعیت آموزش در دانشگاه ها و دانشکده ها مورد بررسی قرار دهد.

زبان و تاریخ

شاید مهم ترین دلیل چندگانگی فلسفه در کانادا تاریخ و زبان این کشور باشد. عجیب نیست در کشوری که در آن هم زبان انگلیسی و هم زبان فرانسه رسمی است فلسفه در روش و آموزه ها هم فرانسوی و هم انگلیسی باشد. گو اینکه اخیرا فلسفه آمریکایی هم تاثیرات بسزایی در تحقیقات و نوشته های فلسفی دارد. بنابراین مباحثات فلسفی در کانادا ویژگی فراملیتی دارد، اما باید به یاد داشت که در کانادا سنت های فکری بومی نیز وجود دارند که خود منبع مستقل و مهمی در فکر فلسفی هستند. سنت فلسفه فرانسوی در اوایل قرن ۱۷ میلادی همراه استقرار همیشگی مستعمره های فرانسوی به کانادا آمد و امروز جمعیت عظیمی از مردم فرانسوی زبان در سراسر این کشور زندگی می کنند. اکثریت مردمی که زبان اصلی شان فرانسوی است بیشتر در مرکز و شرق کشور هستند مانند استان های کبک و بخش هایی از ایالت های انتاریو و نیو برونشویک.

در این منطقه به طور ویژه، زبان، فرهنگ، مذهب و نظام آموزشی (مشتمل بر آموزش فلسفه) عمیقا متاثر از سنت های فرانسوی است و در طول تاریخ، فلسفه در این بخش کشور علاقه مندی ها و گرایش های فیلسوفان فرانسوی را منعکس می سازد. فلسفه مسیحی کاتولیکی(به ویژه تومیسم و فلسفه توماس آکوئیناس)، پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم و در دهه ۱۹۶۰ مارکسیسم؛ پیروزمندانه، در این بخش از کانادا محفلی برای بحث و گفت وگو داشته است. البته سنت فلسفه فرانسوی زبان در کانادا تقلید محض فلسفه فرانسوی اروپایی نبوده است.

از شروع استعمار فرانسه در کانادا، این کشور مکانی برای فیلسوفان رادیکالی (بیشتر دینی) بود که به این منطقه تبعید می شدند. در نتیجه، کانادا اغلب محلی برای تفکر ناب بوده است. بی شک این سنت رادیکال موجب شد فیلسوفان کاتولیک از دهه ۱۹۳۰ به بعد، با میل بیشتری به جریان های پدیدارشناسانه و اگزیستانسیالیستی بپردازند. در طول تاریخ این منطقه، مطالعه فلسفه به طور نزدیکی به مطالعات الهیات مسیحی گره خورده است، بیشتر فیلسوفان این منطقه کشیشانی بودند که در مدارس علوم دینی و دانشگاه های مذهبی درس خوانده بودند.

به همراه عرفی شدن نظام آموزشی در دهه ۱۹۶۰، گرایش های فلسفی در کانادای فرانسوی زبان گسترده تر شد و گرایش گسترده ای به شاخه های فلسفه قاره ای، فلسفه های پست مدرن و نظریه انتقادی به وجود آمد. البته تاثیر فزاینده فلسفه انگلیسی زبان نیز قابل ذکر است. در اوایل قرن ۱۶ میلادی، انگلستان نیز مستعمره هایی در کانادا تاسیس نمود و بعد از ۱۷۶۳ کنترل کامل منطقه را به دست آورد. شرق، غرب مرکزی و بعدها بخش هایی از غرب کانادا تحت سلطه مقیمان انگلیسی بود و بعد از آن نیز به وسیله مهاجرانی که زبان انگلیسی را به عنوان زبان نخست پذیرفته بودند، اشغال شد. نخستین دانشگاه ها و دانشکده های این منطقه روش نهادهای انگلیسی را برگزیدند و به طور قابل توجهی سنت فلسفه اسکاتلندی اهمیت ویژه ای یافت. تا میانه سده بیستم، مکتب واقع گرایی اسکاتلندی، تحت تاثیر توماس رید و مکتب ایده آلیست ادوارد کایرد(Edward Caird) و تی. اچ. گرین(T.H.Green)، تاثیر قدرتمندی بر آموزش فلسفه در قدیمی ترین دانشگاه ها در این بخش کانادا داشته اند. همچون بیشتر دنیای انگلیسی زبان تا میانه سده بیستم فلسفه تحلیلی آمریکایی انگلیسی تاثیر عمیقی بر دانشگاه های انگلیسی زبان گذاشت. فلسفه اروپایی (به ویژه فلسفه آلمانی) نیز در نتیجه گرایش به پدیده شناسی و اندیشه های پست مدرن حضور چشمگیری داشت. دیگر مکاتب فلسفی (همچون تومیسم و ایده آلیسم) نیز در دانشگاه های انگلیسی زبان حضور داشت گرچه تعداد فیلسوفانی که انتقادی باشند بسیار کم بود.به طور خلاصه، تا میانه سده بیستم، فلسفه در کانادا تحت تاثیر دو سنت اصلی بود: یک (متاثر از زبان فرانسوی) سنت که متاثر از اندیشه ارسطویی توماسی بود و سنت انگلیسی زبان اسکاتلندی (پروتستان) با دو شاخص رئالیستی و ایده آلیستی. تنوع در دهه های بعدی سده بیستم افزایش یافت، یکی به دلیل گسترش سریع دانشگاه ها در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ و دیگر به دلیل فرآیندی که در آن بسیاری از دانشکده های فلسفه دانشگاه های کانادا به طور فزاینده محققانی را برای هیات علمی شان انتخاب کردند که ریشه های فلسفی شان بیرون از کشور بود. بنابراین روش و سوگیری فلسفی امروز به دلیل زبان، فرهنگ و تداوم تاریخی گوناگون است.

گوناگونی فرهنگی و فلسفه

فلسفه در کانادا از جنبه های دیگر نیز چندگانه است. در طول تاریخ، به ویژه در سده بیستم، کانادا سرزمینی برای مهاجران از سراسر دنیا بوده است. در نتیجه حضور فرهنگ ها و سنن متفاوت به طور فزاینده اثر بر موضوعاتی گذاشت که فیلسوفان کانادایی به آنها می پرداختند. از زمانی که دولت کانادا سیاست رسمی چندگانگی فرهنگی را تهیه کرده است گوناگونی فرهنگی گرایش فلسفی ویژه ای بوده است. از اوایل قرن بیستم، بسیاری از فیلسوفان کانادا کوشیده اند تا اصول مشترکی که فرهنگ های متفاوت کانادا را به یکدیگر پیوند می زند و با هم متحد می سازد بیابند، جالب آنکه سنت کاتولیکی توماسی و هم سنت ایده آلیستی اسکاتلندی با وجود تاکید بسیار بر تاریخ و اجتماع و باوجود تفاوت های مهم با یکدیگر، در خصوصیات مهمی با هم شریک هستند.

امروز، اگرچه به مباحث عمومی فلسفه همچون معرفت شناسی، متافیزیک، فلسفه علم و شبیه این ها پرداخته می شود اما گرایش ویژه ای به موضوعات کاربردی دیده می شود، که به موضوع فرهنگ و تنوع فرهنگ ها می پردازد مانند فلسفه دین، اخلاق و فلسفه سیاسی. همچنین مطالعات فلسفی درباره آسیا، آفریقا و فلسفه های غیررسمی بیشتر در دانشکده های مطالعات دینی جایگاه مهمی دارد. اگرچه در این میان فیلسوفان نیز گاهی با مطالعات دینی مواجه می شوند. همچنین، فلسفه اسلامی، بودا(تبت)، هندو و فلسفه چینی در کانادا در حال گسترش است و به طور فزاینده ای این رشته ها به سمت دوره های آموزشی استاندارد فلسفی حرکت می کنند. زندگی در کشوری که خانه فرهنگ ها و سنت های متعدد است، موجب شده که اولا انواع پرسش های فلسفی ایجاد شود (برای مثال درباره فرهنگ و هویت) و ثانیا پاسخ هایی به این گونه مسائل داده شود.

آموزش همگانی و گسترش دانشگاه ها

نقش دانشگاه در کانادا از اواخر دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ گسترش یافت. با گسترش سریع دانشگاه های کانادایی نیاز به استخدام شمار عظیمی از دانشگاهیان احساس شد. در حوزه انگلیسی زبان، بخش بزرگی از این دانشگاهیان نه تنها از انگلستان بلکه از ایالات متحده می آمدند. گفته می شود که ورود شمار زیادی از فیلسوفان از خارج به کانادا در روش فلسفه و هم در موضوعات آن موثر بود. مصادف با همین زمان، فلسفه در جهان انگلیسی زبان به شکل گسترده ای تحت تاثیر تفکر تحلیلی آنگلو آمریکن[انگلیسی آمریکاییAnglo American] است. بنابراین در اوایل دهه ۱۹۶۰، مساله تاریخ و فرهنگ حتی مسائل عادی در سیاست و اخلاق کمتر مورد توجه دانشگاه های انگلیسی زبان بود. با این وصف، با افزایش شمار فلاسفه در کشور، عمق و سطح گرایش های فلسفی مشخصا گسترش یافت. در استان کبک، مهاجرت محققان به کانادا بیشتر از فرانسه و بلژیک بود، گرچه این مساله مربوط به پیش از ۱۹۶۰ بود اما در مقایسه با تجربه دانشگاه های انگلیسی زبان محدود بود. از دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ اندیشه های کسانی چون هانری برگسون، موریس بلوندل، گابریل مارسل، ژاک ماریتن و امانوئل مونیر نقش مهمی در تفکر فلسفی در دانشگاه های فرانسوی زبان بازی می کرد.

در میانه دهه ۱۹۶۰ با آغاز سکولاریزاسیون جامعه کبک، جنبش دانشجویی در اروپا(به همراه مهاجرت های بعدی برخی از روشنفکران فرانسوی به کانادا) و گسترش نهادهای آموزشی منجر به تغییرهایی شد و موجب تاکید بیشتر دانشگاه های فرانسوی زبان بر مسائل خاصی شد. آشکارا گرایش به پدیده شناسی و اگزیستانسیالیسم، و سپس فلسفه مارکسیسم در این زمان گسترش یافت.

امروز فلسفه در کانادا نه تنها در موضوعاتی چون زبان، روش و سنت های فلسفی بلکه حتی در مطالعات تخصصی نیز گوناگونی و تنوع به نمایش می گذارد. منصفانه است اگر بگوییم تقریبا همه رشته ها و شاخه های فلسفی توسط تعدادی از فیلسوفان در کانادا مطالعه می شوند. با این وجود، می توان به آسانی حوزه های مهم پژوهش و گرایش های مسلط را تشخیص داد. در تورنتو، مونترال و اوتاوا به طور خاص فلسفه سده های میانه مطالعه می شود. فلسفه کلاسیک و یونان نیز همین طور توسط محققانی چون آ. هیلاری آرمسترانگ، یان لافرانس، جورج لروکس و جان مارک ناربون در سطح بین المللی انجام می شود.

فلسفه مدرن نیز همچنان مورد علاقه برخی از فیلسوفان برجسته کاناداست. در ۵۰ سال گذشته مطالعات مهمی بر روی جان لاک، دیویدهیوم، لایب نیتز، کانت، پراگماتیسم، فلسفه سیاسی متاخر و ایده آلیسم انگلیسی انجام شده است. همچنین کارهای مهمی در تاریخ فلسفه تحلیلی انجام شده و دانشگاه مک مستر محلی برای اسناد و مدارک برتراند راسل می باشد که شامل کتابخانه شخصی راسل به همراه مراسلات و دست نوشته ها و نامه های اوست. فلسفه سیاسی همواره جایگاه مهمی در تحقیقات دانشگاهی کانادایی داشته است.

جان واتسون و جورج گرانت از چهره های شناخته شده در این زمینه در کانادا می باشند. دیگر چهره با اهمیت در فلسفه سیاسی کانادا آلن بلوم بود، بلوم مربی بسیاری از دانشجویان فلسفه و علوم سیاسی بود. فلسفه سیاسی معاصر بیشتر در دانشگاه های مونترال، تورنتو و دانشگاه کوئین(در کینگ استون). چهره هایی چون دیوید گاتیر، جان ناروسون، دیوید برایبروک، چارلز تیلور،جیمز تولی و ویل کیملیکا برای علاقه مندان به نوشته هایی که شامل مباحث فلسفه سیاسی معاصر به ویژه پرسش های زاده چندگانگی فرهنگی است، شناخته شده اند.در کبک، پژوهش و آموزش در فلسفه سیاسی اغلب به طور شدید بر پرسش هایی درباره ناسیونالیسم و شهروندی متمرکز شده است و بسیاری از محققان در دانشگاه مونترال و دانشگاه کبک روی موضوع های این دو حوزه کار می کنند.

حوزه مهم دیگر تحقیق فلسفه دین است. در حوزه انگلیسی زبان متاثر از سنت آنگلو آمریکن و در بخش فرانسه زبان بیشتر در کبک، می توان تاثیر قدرتمند هگل بر پرسش های دینی را احساس کرد. فیلسوفانی که از سنت کالوینیستی ودیگر جنبه های فلسفه قاره ای همچون پدیده شناسی و تفکر پست مدرن بودند نیز به طور مشابه مطالعات مهمی در فلسفه دین انجام دادند. فیلسوفان کاتولیک کانادایی و کشیشان یسوعی(ژزوئیت)، نیز تاثیر بسزایی بر فلسفه دین و به خصوص، معرفت شناسی دین داشتند.

گرایش به فلسفه دین تا امروز در کانادا ادامه دارد اگرچه به قدرت سابق پیگیری نمی شود.در اخلاق، بدون شک دو رهیافت مسلط در کانادا عبارتند از : فایده باوری و نظریه قرارداد اجتماعی، با وجود اینکه برخی محققان از اخلاق فمینیستی یا اخلاقی که متوجه یک سویه مشخص است سخن می گویند، بیشتر فیلسوفان از نظریه های تکامل باور یا شخص باور در اخلاق دفاع می کنند. در حالی که کارهای مهمی در اخلاق نظری در دانشگاه های بزرگ کانادا انجام می گیرد، اخلاق کاربردی مخصوصا اخلاق پزشکی و همچنین اخلاق تجاری، اخلاق زیست محیطی و اخلاق مربوط به حقوق بشر نیزجایگاه مهمی در فلسفه کانادای معاصر دارد.

در سال های اخیر گرایش به فلسفه فمینیستی افزایش یافته است. گرایش ها در رویکردهای فمینیستی به فلسفه آشکار است، به ویژه در فلسفه سیاسی، اخلاق پزشکی، فلسفه دین و همچنین درتاریخ فلسفه،معرفت شناسی، زیبایی شناسی، فلسفه ادبیات و متافیزیک. نشریهآتلانتیس: مجله مطالعات زنان به خوبی نشانگر این تلاش هاست. در دانشگاه های فرانسوی زبان، گرایشی قوی به فلسفه علم وجود دارد. دو دانشگاه مونترال و UQAM برنامه های تحقیقی قدرتمندی در این حوزه ها دارند و کارهای مهمی در دیگر دانشگاه های فرانسوی زبان همچون دانشگاه شربوک انجام گرفته است.

پیشرفت های مهمی در زمینه مطالعات منطقی به وسیله محققانی از تورنتو، کالگاری و مونترال (شامل مک گیل) صورت گرفته است. در بخش فرانسوی زبان کانادا، در دانشگاه مونترال، یان گاتیر و فرانسیس لیپاگ پیشرو در بحث از منطق هستند. گرایش پابرجایی در فلسفه علوم اجتماعی در دانشگاه های یورک، تورنتو، بریتیش کلمبیا و در دانشگاه کانادا دیده می شود. تحقیق های مهمی در حوزه فلسفه تاریخ در هر دو دانشگاه های انگلیسی فرانسوی زبان انجام شده است. چهره هایی همچون ویلیام درای، لیونل رابینوف، روبرتو میگوئلز و ماریس لاگوکس ازدانشگاه مونترال در این حوزه ها نوشته اند. درگستره زیبایی شناسی و فلسفه هنر در دانشگاه های UBC، تورنتو و مک گیل محلی برای محققان می باشد. تحقیق جدی، در بخش مطالعات مذهبی در دانشگاه مک مستر، دانشگاه مک گیل، دانشگاه UQAM و دانشگاه تورنتو در آسیا به ویژه در زمینه مطالعات مذهبی ادامه دارد.

منبع: بولتن بهار ۲۰۰۶ فدراسیون بین المللی فلسفه در فرانسه

پروفسور ویلیام سوئیت        

                                    روزنامه تهران امروز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد